سلام بـه دوستان عزیز چند سالی کـه داستانـهای شمارو گهگاهی دنبال مـی کنم این دفعه تصمـیم گرفتم منم یکی اَز داستانـهای ی مو براتون تعریف کنم امـیدوارم خوشتون بییـاد من بچه زرند کرمانم الان کـه این داستان دارم واستون مـینویسم 2سال ساکن کرمانم ماجرا اَز اُنجا شروع شد کـه دوستم (حجت)آمد پیش من گفت مـی خواد بـه دوست قدیمـیش خیـانت کنـه.من از این کارا خوشم نمـی یـاد که تا حالا هیچ وقت بـه دوست ام خیـانت نکردم ولی با اسرار حجت من تو رو دربایسی گیر کردم قبول کردم رفتم از پسر عموم موتورش قرض گرفتم رفتم درون خونـه خانمـی قرار مدارا گذاشتیم.اومدیم کـه حجت گفت مکان (خونـه خالی)از کجا پیدا کنیم! من هم نداشتم واسه همـین این قدر این درو اُن در
زدیم که تا حسن رو دیدیم اوُن بیشتر وقتا مکانش ردیف بود رفتیم سراغش بعد از تعریف ماجرا قرار شد کـه ببریمش خونـه مادر بزرگش خونـه مادر بزرگش یـه خونـه ویلایی بزرگ بود کـه دو که تا اُتاق داشت کـه به عنوان انباری بودند ولی حسن اونا رو تمـیز کرده بود و توشون خلاف مـی کرد!بماند حسن یـه شرطم گذاشت بـه شرط اینکه دایی شم باشـه حجت قبول کرد هر چی باشـه دوست اوُن بود بستگی بـه غیرت خودش داشت کـه فکر کنم نداشت بعد از ظهر شد حجت رفت دنبال دوست ش و اُونو آورد آنـها رفتند تو اتاق شروع بـه کار شدن ما هم یـه خرده پنجره دید زدیم حجت داشت رو مـیکرد اما خیلی بی حال بود اصلاً با ه حال نمـی کرد فکر کنم داشت عقده مترکوند نمـی دونم وقتی کارش تموم شد ماجرای ما سه تارو هم گفت اما مقاومت مـی کرد و قبول نمـی کرد کـه در همـین حین حسن پرید تو اتاق شلوار وشرتشون کشید پایین و گفت من که تا خودم خالی نکنم اجازه نمـی دمـی از تو این اتاق بیرون بره ه هم ناچار شد و رفت زیر حسن اما با چشمای گریون درون همـین لحظه حس انسان دوستی من گل کرد یـا بقول بچه ها گفتنی غیرتممون گل انداخت رفتم تو اتاقو رو از زیر دستای حس بیرون کشیدم حسن رو پرت کردم یـه گوشـه!وقتی خودش جمع جور کرد دستش گرفتم از اون خراب شده بردمش بیرون بردم سر یـه 4 راه پیـادش کردمو 2000تومنم پل بهش دادم کـه کرایش بشـه بره خونش کـه در حین رفتن کـه ازم تشکر مـی کرد گفت اگه تونستی بـه من سر بزن.نمـی دونم اُون بنده خدا تعارف کرد یـا جدی گفت کـه من جدی گرفتم! بعد از چند وقت رفتم درون خونشون منو دید خیلی گرم برخورد کرد کـه من انتظارشو اصلاً نداشتم بـه قول بچه ها گفتنی خرش از آب گذشته بود دیگه کاری بـه کار من نداشت بلاخره یـه قرار گذاشتیم بعد از چند بار کـه منو سر کار گذاشت اُونم همش بخاطر تجربه تلخ اولی بود و یـه کوتاه تو یـه محل ناجوراُونم واسه اینکه ترسش بریزه روزه موعود فرا رسید من اون تو خونمون تنـها شدیم وقتی وارد خونـه شد ترسو مـی شد تو چشماش دید بیچاره منتظر بود هر لحظه یـه نفر از تو اتاقها بییـاد بیرون بردمش تو اتاق خودم بعد رفتم بیـارم گفت کـه نمـی خورم منم واسه اینکه راحت باشـه منم نخوردم بعد رفتم سمت دستشویی مـیلاد کوچولو رو درون اَوردم یـه خورده نوازششش کردم یـه خورده اسپری بـه دور برش زدم با آب شستمش رفتم تو اتاق بیچاره مثل یـه گنجشک خودش جمع کرده بود و روی تخت نشسته بود منم رفتم نشستم کنارش نشستم گفتم دوست داری با هم یـه حالی یم اَنم یـه سر بـه علامت رضایت تکون داد کـه من لبامو چسبوندم بـه لباش شروع کردم بـه خوردن اونم کم کم ترسش ریخت داشت لبهامو مـی خورد زبونشو مـی خوردم درون مـین حینم دست چپم داشت های لیمویشو نوازش مـی کرد یـه لحظه دیدم مثل برق گرفته ها افتاد بجونم شروع بـه در اوردن لباسم کرد من هم بیکار نموندم دکمـه های مانتوشو باز کردم یـه تیشرت زیر مانتوش داشت اونو درون آوردم شم باز کردم دیدم دو که تا لیموی خیلی ناز با یـه سر براممده ظریف نمایـان شد دیگه کنترل خودم اشز دست دادم شروع کردم دیوانـه وار اونارو خوردن بعضی وقتا یـه گاز کوچیک ازش مـی گرفتم کـه با داد فریـاد خانمـی همراه بود این داد فریـاد باعث تحریک بیشتر من مـی شد کـه یـه دفعه من کنار زد رفت سمت مـیلاد کوچلو داشت با دستش نوازشش مـی کر د یـه دفعه مثل وحشی ها شلوارمو از پام درون آورد شرتم پاره کرد مـی خواست مـیلاد جونو بکونـه تو دهنش یـه زد حال بهش زدم اونو از دستش رها کردم گفتم من اَز ساک خوشم نمـییـاد ناراحت شد کـه دوباره پ تو بغلش شروع بـه خوردن اون صورت کوچیک وفرشته گونش کردم از پیشونییـه زیباش شروع کردم که تا رسیدم بـه لبهای نازش بعد از یـه خوردن سیر بـه گردنش حمله کردم وشروع بـه خوردن رگ گردنش کردم دیدم آخ ناله هاش داره تبدیل بـه جیغ مـیشـه یـهو دیدم داره داد مـیزنـه من بکون من کیر مـی خوام جا خوردم گفتم مگه تو اُپنی مـیگفت وقت منم با اکراه سر مـیلاد جونو گذاشتم درون ب ورودی بهستشو آروم فشار دادم تو وایییییی عجب حالی داشت تنگ بـه سختی مـیلاد کوچلو راه خودش باز کرد بعد از چند لحظه مـیلاد کوچلو تو بهشت جا گرفته بود منم شروع بـه تلمبه زدن کردم خودم انداختم روی خانمـی هم لباشو مـی خوردم با دستمم داشتم سر سینشو نوازش مـی کردم اونم با آه وناله هایی کـه مـی کرد لذت بیشتری بـه من مـی داد منو به منظور تلمبه زدن محکم تر ترغیب مـی کرد بعد اَزچند دقیقه دیدم یـه جیغ کوتاه کشید یـه رعشـه تو بدنش اَفتاد بیـهال شد احساس گرمای ملایمـی رو روی مـیلاد جون احساس کردم موتوجه شدم ارضاءشده منم تلمبه زدن تند تر کردم که تا اینکه مـیلاد جونم اشکش درون اُمد منم اوُنارو ریختم روی زمـین و بیحال روی تخت کنار خانمـی اُفتادم بعد از چند دقیقه با چند که تا بوسه بـه خود اُمدم دیدم خانمـی بالای سرم نشسته دوباره پ تو بغلش همـین کـه با بوسه نوازشش مـی کردم ازش تشکر مـی کردم اُنم اَز من تشکر مـی کرد بلند شدم رفتم اَز آشپزخانـه دو که تا لیوان شیر موز آوردم تو اُتاق با هم خوردیم بعد خداحافظی کردیم من هیچ وقت اَز چگونگی openشدنش سوال نکردم اُونم چیزی نگفت بعد اَز این ماجرا چند بار دیگه هم با هم یـه حال چسب با هم کردیم بـه امـید اینکه همـیشـه حال کنین اُونم اَز نوع چسب
مخلستون علی
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
[دوست حجت و داغش | عکس,کس,داغ,ی,,خفن,زن ... جیغ کشید در حال آمپول زدن]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 06 Jul 2018 02:06:00 +0000